میدونم دوستم داری. راستش همه میدونن! از غریبه و آشنا شنیدم که خیلی دوستم داری. بارها عزیزکرده» و دردونه» خطاب شدم. ولی برای من کافی نیست. کاش بیشتر دوستم داشتی. کاش بعضی چیزها رو جور دیگهای تقدیر کرده بودی که من هم بیشتر دوستت داشته باشم. میتونستی. نخواستی. میخوام. نمیتونم. کاش لااقل اونقدری منِ جنسِ دومی رو آدم حساب میکردی که توی آیههای کتابت مستقیم خطابم کنی. که همیشه سومشخص نباشم؛ غایب نباشم؛ شبیه وقتهایی که مامان باهام قهره. این روزا خیلی نیاز دارم که بتونم بیشتر دوستت داشته باشم. نمیتونم.
+ تهش همیشه هیچه؛ هرچقدر هم که ناراحت و دلخور باشم. چون من کی باشم؟ قدرت دست شماست. انت المالک و انا المملوک.
Sometimes you just don't know the answer
'Til someone's on their knees and asks you
Champagne problems, Taylor Swift
نه! این بهانهست. اتفاقا تو از قبل جواب رو میدونی. فقط زمانی میرسه که دیگه نمیتونی جواب دادنت رو به تعویق بندازی. به من اعتماد کن خانم تیلور! به کسی که خودش ختم این اطوارهاست؛ و چه نازنین پسرانی رو بابتش اذیت کرده :/ البته من میدونم تو چی میگی. تو هم اگر فارسی بلد بودی، حتما میدونستی من چی میگم :)
پ.ن: مثلا من تمام هفته رو به تصویر لیتمن مشکیدودی خیره بودم؛ درحالی که میدونستم آخرش یه فولمشکیشو سفارش میدم.
آجرها رو بچین روی هم. دیوارها رو بیار بالا. به برجی که ساختی خوب نگاه کن. راحت باش؛ بهش بگو برج عاج. بهش پناه ببر. به امنیت و آرامشش عادت کن. از اختیارت در تعیین اندازهی باز بودن پنجرهها شاد باش. از همونجا برای آدمها دست ت بده. وقتی هم که هوا ابری شد، همه رو ببند و با خیال راحت مشغول مردنت شو. ولی یه روزی مهمانهای ناخواسته درِ خونهی تو رو هم میزنن. تو هم به آدمها مجبور میشی. هیچکس ازشون درامان نبوده.
+ خودم هم باور نمیکنم. از 6دی مجبور شدم به یکی از آخرین کسایی که تحملشون رو داشتم!
+ حتی مامان هم از کوتاه اومدنش پشیمونه. گفت خبر نداشتم اینجوریه؛ الان انگار ازدواج ناموفق داشتم؛ همونقدر فشار رومه :)) گفتم فعلا که من دارم باهاش زیر یه سقف زندگی میکنم :/ خدا صبرم داده حقیقتا.
امشب دلم برای خاله سوخت. ولی دلسوزیم هم به آدمیزاد نرفته. گفتم کاش مادرش زودتر فوت میکرد و باری از دوشش برداشته میشد. دیگه هر روز اینهمه نمیروند که برسه بهش و نازشو بکشه که بره دستشویی یا قرصشو بخوره؛ با شوهرش اینقدر به مشکل نمیخورد؛ شاید مجبور نمیشد خودشو بازنشست کنه و سر کارش میموند. بعد یاد مامان افتادم که چقدر ممکنه بدحال بشه از داغ مادرش و دلم راضی نشد. میدونم اصلا چیزی به خواست من نیست ولی این پیرزن هر چند وقت یکبار تا یک قدمی مرگ میره و برمیگرده و به خدا که هربار دختراشو هم تا همونجا میکشونه. گاهی ترحمم رو جلب کرده ولی هیچوقت نتونستم دوستش داشته باشم.
به سریسو گفته بودم وقتی علومپایه تموم شد، میام و ازش مینویسم که یادم بمونه چطور گذشت. چون نیاز دارم اول از پسش بربیام تا شجاعتش رو پیدا کنم که ازش حرف بزنم. ولی دلم میخواد همین حالا هم ترم 3 رو بنویسم. ترم عجیبی بود؛ واقعا عجیب. تقریبا هر روزش رو با خودم گفتم چه خوب کردم که از اون کارها اومدم بیرون. فقط مشغلهی فکریشون کافی بود که دیگه نکشم و کم بیارم. خلاصه بخوام بگم از 8آبان تا 8بهمن امتحان داشتم. (و درواقع دارم کماکان!) و مفصلتر اینکه:
1. قرار بود بلوک گوارش رو 8هفتهای بگذرونیم ولی به خاطر بچههایی که میخواستن زودتر به آزمون علومپایه برسن، کوریکولوم رو فشردهتر کردن و 6هفتهای چیده شد. نهایتا ما مجبور شدیم توی 4هفته جمعش کنیم چون همون کوریکولوم فشرده هم از 15 شهریور تاریخ خورده بود در حالی که اساتید ما از هفتهی دوم مهر شروعش کردن. تقریبا له شدیم توی اون 4هفته ولی گذشت.
2. نوشتنش خجالتآوره ولی دوست دارم ثبتش کنم. من ترم پیش بیوشیمی دیسیپلین رو افتادم. امتحانش 36سوال داشت با 30دقیقه زمان. وارد امتحان شدیم و دیدیم 45سواله با همون 30دقیقه زمان. 9سوال از بیوشیمی سلولی و مولکولی به اشتباه به امتحان ما اضافه شده بود و به صورت رندوم بین باقی سوالها پخش شده بود که خب ما موقع امتحان اینو نمیدونستیم و همه پنیک کرده بودیم! زمان کم امتحان و کندشدن سرعت اینترنتم باعث شد من 12 یا 13 سوال رو اصلا نرسم ببینم. و حذف شدن اون 9سوال که من تعدادیش رو درست جواب داده بودم (درس ترم قبلش بود) باعث شد بیفتم. البته که اگر کمی بیشتر و بهتر خونده بودم، پاس میشدم؛ هرچند با نمرهی کم. اینجا لازمه جملهی قصار تکراری خودم رو اضافه کنم که: ما بر اساس چیزهایی که میدونیم برنامهریزی میکنیم؛ نه چیزهایی که نمیدونیم. من در حد قبولی گرفتن از یه امتحان نرمال درس خونده بودم نه اون چیزی که باهاش مواجه شدیم. علی ایّ حال و بأیّ نحو کان، این ترم ازش نمرهی بالای 16 گرفتم که نمرهی قبلی از کارنامهام پاک بشه. الان دقیقا نمیدونم چند میشم چون نمرات وارد سایت نشده و نمیدونم استاد چند نمره از تمرینها بهم میده. (بعدا نوشت: 17.89شدم)
3. بلوک ادراری تناسلی بدون حاشیهی خاصی تموم شد. غیر از اینکه عجیبترین سوالهای ممکن رو سر امتحانش دیدیم که به قول بچهها بعضیهاشون رو جلوی متخصص اورولوژی هم میگذاشتیم، نمیتونست درست جواب بده. ولی سالبالاییها از قبل درموردش هشدار داده بودن و من هم باهاش شوخی نکردم و به خیر گذشت.
4. بلوک غدد رو اونقدر دوست داشتم که قبل شروع شدن کلاسهاش، خوندنش رو شروع کرده بودم. بیشتر از یکسوم این بلوک، بیوشیمی هورمون بود. و تقریبا هرکجای درس که فهمش برای بچهها سخت بود، نیاز به اطلاعات قبلی از بیوشیمی داشت. خب یکم قبلش من مجبور شده بودم تمام بیوشیمی دیسیپلین رو دوباره بخونم :') و اسم هر آنزیم و هر مکانیسمی که میاومد، متوجه بودم استاد داره از چی حرف میزنه. گمونم تا اینجا بهترین نمرهها رو از همین بلوک گرفتم و برای بار nام: کاش حوصلهی تخصص داخلی رو داشتم که فوق غدد بخونم.
5. لجبازی ترم قبلم سر زبان تخصصی1 هنوز دامنم رو ول نکرده. این ترم زبان تخصصی2 رو برداشتم. ولی مثل اینکه باید ترم بعد دوباره 1 رو بردارم. شاید هم حوصله نکردم و تابستان برداشتم. (بعدا نوشت: میان ترم 1 رو سرخود داده بودم. پایانترمش رو هم به توصیهی استاد مشاورم دادم. امیدوارم دایرهی امتحانات این نمرهها رو لحاظ کنه و مجبور نشم دوباره برش دارم. نشد هم نشده دیگه :/ جهنم)
پ.ن: سهراب نوشته بود : ای سرطان شریف عزلت/ سطح من ارزانی تو باد. من شبیه این مکالمه رو با پزشکی دارم؛ وقتی منو از هرچیزی غیر از خودش میاندازه. حقیقتا تمامیتخواهه!
درباره این سایت