آجرها رو بچین روی هم. دیوارها رو بیار بالا. به برجی که ساختی خوب نگاه کن. راحت باش؛ بهش بگو برج عاج. بهش پناه ببر. به امنیت و آرامشش عادت کن. از اختیارت در تعیین اندازهی باز بودن پنجرهها شاد باش. از همونجا برای آدمها دست ت بده. وقتی هم که هوا ابری شد، همه رو ببند و با خیال راحت مشغول مردنت شو. ولی یه روزی مهمانهای ناخواسته درِ خونهی تو رو هم میزنن. تو هم به آدمها مجبور میشی. هیچکس ازشون درامان نبوده.
+ خودم هم باور نمیکنم. از 6دی مجبور شدم به یکی از آخرین کسایی که تحملشون رو داشتم!
+ حتی مامان هم از کوتاه اومدنش پشیمونه. گفت خبر نداشتم اینجوریه؛ الان انگار ازدواج ناموفق داشتم؛ همونقدر فشار رومه :)) گفتم فعلا که من دارم باهاش زیر یه سقف زندگی میکنم :/ خدا صبرم داده حقیقتا.
نگو توی این شبا نمیدونی من چیه دردم
هم ,رو ,مجبور ,بهش ,آدمها ,یه ,یکی از ,از آخرین ,آخرین کسایی ,به یکی ,شدم به
درباره این سایت